هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم


امشب همه را چون سر زلف تو شکستم

فریاد زنان ، ناله کنان، عربده جویان


زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم

جز دل سیهی، فتنه گری ، هیچ ندیدم


چندان که به چشمان سیاهت نگرستم

دوشیزهٔ سرزندهٔ عشق و هوسم را


در گور نهفتم به عزایش بنشستم

می خوردم و مستی ز حد افزودم و آنگاه


پیمان تو ببریدم و پیمانه شکستم

عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست


من کشتمش امروز بدین عذر که مستم

در پای کشم از سر آشفتگی وخشم


روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم